محمد مهدی و عنایتی دیگر

 

 

با بزرگتر شدن و قد کشیدن محمد مهدی شیطنتهاشم قد می کشه و بزرگ می شه...و من هر روز باید استرس داشته باشم که امروز محمد مهدی چه کار خطرناکی میخواد انجام بده...یه لحظه هم نمی شه ازش چشم برداشت...چرا که اگر حواسم لحظه ای به مهدی نباشدمساویست با فاجعه...  

تقریبا یک ماه قبل برای انجام کاری به اتفاق همسرم ...مادر همسرم ...ومحمد مهدی به داخل شهر رفتیم...در همان بدو ورود مهدی درب ماشین رو باز کرد و پرید وسط خیابون که با جیغ من مادر همسرم دوید و مهدی رو گرفت...خدا رحم کرد که ماشین سرعت نداشت وگرنه معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد... من و مادر همسرم بعد از انجام دادن کارهامون برای خرید به بازار رفتیم...مهدی ترجیح داد که پیش پدرش بمونه و با من به بازار نیاد ...بعد از نیم ساعت از خرید برگشتیم...رنگ همسرم پریده بود...عرق کرده بود...ازش پرسیدم اتفاقی افتاده؟پولی رو به من داد و ازم خواست که در صندوق صدقات بندازم...پرسیدم چی شده؟چرا رنگت پریده؟صدقه برای چی؟گفت خدا مهدی رو دوباره به ما داد...ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود...اشکام همینجور میومد...گفتم بگو چی شده؟چرا این حرف رو میزنی؟  

ادامه داد...  

چند لحظه ای از ماشین پیاده شدم تا به مغازه دوستم برم...مهدی با من نیومد...به مهدی سفارش کردم دست به چیزی نزنه تامن برگردم...تازه وارد مغازه شده بودم که صدای جیغ شنیدم...با سرعت برگشتم سمت ماشین...مهدی داشت خفه می شد...کبود شده بود و کمک می خواست...گویا سرش رو از شیشه بیرون آورده بود و به بالا بر هم دست زده بود ...همونجور که سرش بیرون بود شیشه هم بالا اومده بود و سر مهدی لای شیشه گیر کرده بود...مردم جمع شده بودن ولی هیچ کس نمیتونست کاری انجام بده...فقط امام رضا رو صدا می زدم و کمک میخواستم...به هر سختی که بود سر مهدی رو به داخل ماشین هل دادم و خداروشکر موفق شدم به لطف آقا امام رضا ع سرش رو در بیارم...مهدی حسابی کبود شده بود و فقط خدا به ما رحم کرد که اتفاق بدتری براش نیفتاد...  

همینجور که همسرم تعریف می کرد اشک بود که از چشمهام جاری می شد...مهدی رو بغل کردم و می بوسیدم...خدارو شکر می کردم برای بزرگیش...برای اینکه بهمون رحم کرده بود...برای اینکه نزاشت به مهدی قشنگم آسیب جدی وارد بشه...مهدی همش می گفت مامان سرم گیر کرده بود لای شیشه ماشین...هر وقت می گفت دلم دوباره آتیش می گرفت و اشکام میومد...  

خدایا شکرت که مراقب محمد مهدی قشنگم بودی...  

آقای خوبیها...یا امام رضا ع...ازت ممنونم...ممنونم آقا...

نظرات 5 + ارسال نظر
خرید وبمانی دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.PersianXchange.ir

سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.

عنوان: خرید وبمانی
لینک: http://www.PersianXchange.ir/

جیران سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام مهدی جونم...
خاله فدات بشه عزیزم...عشق من...
چرا شیطونی کردی خاله جون؟
مواظب خودت باش عزیز دلم...مامانتم اذیت نکن فدات شم...
یه عالمه دوست دارم و میبوسمت...بوووووووووووووووس

سلااااااااام خاله.... جوون دوست دااااااااارم تا آسمون آسموناااااااا

رقیه جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ب.ظ http://89172101.blogfa.com

سلام عزیزم
وااااای خدای من واقعا باید نماز شکر خوند.
دوس دارم این کوچولوی شیطون رو بگیرم تو بغلم و حسابی بوسش کنم.
دوستون دارم.

سلام خاله جوون منم دوست داراااااااااارم

نیایش یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ http://mojeze1.blogfa.com

سلام گلم

خاله نیایش فدات بشه

چقدتو شیطونییییییییییییی

سلام عزیز
خاله جون دوست دارم

غریبانه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://ghareebaneh.blogfa.com

خدای من چقدر خدا این بچه رو براتون خواسته
اصلا نباید حتی برای لحظه ای بچه رو تو ماشین تنها گذاشت
تصورش هم وحشتناکه

ماشالله خیلی بازیگوشه
خداروشاکرم که خیلی کمک کرداتفاقی براش نیفتاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد